روزای قبل تو باید به این تقویم برگردن!
دوستش داشت.یعنی وقتی بعد پنج سال،ازش عذر خواست به خاطر دوست داشتنش،فهمید که دوستش داشته و هربار که تا نوک زبانش می آمده،قورتش میداده.پنج سال دوست داشتن مدت کمی نیست که آدم از یکی برای خودش بت ِ جدیدی بسازد.دوستش داشته باشد و لبخندهایش را ببیند،دوستش داشته باشد و اخمهایش را ببیند،دوستش داشته باشد و بغض کردن ها،بلبل زبانی ها،و خستگیهایش را ببیند.فقط ببیند و وقت خنده هاش،توی ذهنش دوربین بردارد و عکس بگیرد از خوش اخلاقیهاش.وقت اخمهاش دلش بخواهد با انگشت اشاره،گره بین ابروهاش را باز کند،بغض را با بردنش به شهر کتاب باز کند و وقت ِ بلبل زبانیش هربار دنبال راه های رمانتیکی برای بستن لبهاش داشته باشد و خستگیهاش را با قربان صدقه کم کند...اما پنج سال ِ تمام دهنش برای گفتن ِ حرف ِ دلش باز نشود و توی برزخ دست و پا بزند و بعد ِ گفتن حرفش؟تنها حس ِ تاثر را در قلب ِ کسی که دوستش داشته برانگیزد که چرا فرصت برای دوست داشتن ِ آدمهای جدید را با بزدلی از خودش دریغ کرده و آخرش تنها گفته "بخاطر پنج سال دوست داشتنتون عذر میخوام" و راهش را گرفته و رفته با بت ِ تخیلیش زندگی کند...
من عنوان وبت رو خیلی دوست میدارم :)
طوری که هی توی ذهنم تکرار میشه .
یه جور خاصی یواش و عمیقه :)